حرفهای خود مونی

عاشقم باش !که من از ترس نبودنت میمیرم از ترس نخندیدن بیمار میشوم  امروز هم گذشت مثل دیروز مثل هر روز تنها بی یاور التماس چشمانم راببین هزاران حرف نگفته دارم هزارا ن اشک خشک شده منتظر یک تلنگرتا بغض بترکد من حریف دلم نمی شوم  اگر  میروم ومدام به پشت سرم نگاه میکنم بدان دلم را جا گذاشتم تورا جا گذاشتم کافی ایست   دستانم را بگیری و بخواهی که بمانم   دل من از سنگ نیست ازتو دلخورم میرم ولی پاهام نای رفتن نداردبه چشمانم نگاه کن  تا بخوانی انچکه تا حال نگفته ام می خواهم سرم را بروی شانه ات بگذارم و آرام گریه کنم مدتیست گرمای وجودت را حس نکر ده ام دلم تورا میخواهد وعقلم در بندت نیست .

نوشته شده در سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:عاشقم ,باش,,ساعت 18:17 توسط علی صاحبی|

صفحه قبل 1 صفحه بعد


آخرين مطالب
» جماعت عاشق
» اعتراف...
» عکسایی که شاید تا حالا ندیده باشی....
» از صمیم قلب ...
» خيلي ها دلت رو بشكنن و تو فقط سكوت كني
» یخچال گرایی
» (شکسپیر)
» سنگ قبر...
» سلطان قلب ها
» يه كم بخند....
» آخرین جملات افراد مختلف قبل از مرگ
» پرسشنامه ای که در جهان آخرت باید پر کنید!!!
» مگس قندپرست
» دستان پاک
» آدم
» ثریا...
» بدون شرح...
» باز امتحانا شروع شد...
» موبایل...
» ما...
» زبان پارسی....!!؟؟
» تشبیه
» به سلامتی
» ناشناس
» توصیه به استادو دانشجو-(نامه ابراهام لینکن به معلم پسرش)
» آموخته ام که
» ایمان تو...
» به همین سادگی....
» رفتن
» برگ باران خورده
» یک ورق از سرنوشت من بخوان
» عاشقم باش
» بیصدا اما دلخراش
» خاطراتی خواندنی از یک پزشک
» طنز دوست دختر چيست؟
» فروهر...
» درسی بیاد ماندنی از دونده ای که آخر شد
» این متن را دو بار بخوانید
» نامه ای از طرف خدا....
» انشای کودکانه ...
» از کتاب شاهزاده کوچولو
» راه...

Design By : Pichak